ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پیر مردی فرزانه که تقریبا تمام عمر خود را با تقوا و پاکی زندگی کرده بود به خاطر بعضی اعمال ناشایست که در طول حیات خود بر زمین مرتکب شده بود باید دوره ای کوتا ه را در جهنم سپری می کرد ....
او با ورود به جهنم از آنچه که در آنجا می دید شگفت زده شد .وسایل مدرن هوای خوب و خیابانهای پر از درخت و همه جا میز های پر از غذا به چشم می خورد .اما آدمها در جهنم به شدت گرسنه و لاغر بودند همه به نطر ترسناک می آمدند و این با وجود آن همه نعمت و امکانات عجیب می نمود ....او هنگامی که سر میز غذا نشست متوجه موضوع شد .
هنگامی که زنگ غذا به صدا درامد و همه سر میزها نشستند او پاسخ خود را دریافت .........هر کس یک چنگال بلند برداشت آنرا از غذا پر کرد و با آن به شخص مقابل خود غذا داد...................... آنها داشتند اصل عشق ورزیدن را می آموختند اصلی که ساکنان چهنم از آن بی خبرند .
با تشکر از خانم بصیری فرد که این مطلب زیبا را در بخش نظرات قرار دادند.
golam kheili tahte taasir gharar gereftam mer30 az matlabet samin joon
ثمین جان مرسی خیلی مطلب قشنگی بود.
بازم از این کارا بکن
متن قشنگی بود
مرسی ثمین جان
داستان جالبی بود.مرسی
خانومی داستانت خیلی خیلییییییییییییییییییییی جالب بود.ممنون.
samin jun kaili khub bud
سلام ثمین جون.خیلی جالب بود.ممنون.
سلام دوست عزیزم.خییییییلی مطلب قشنگی بود.ممنون.
سلام دوسیییییییییییییییییی.خیلی خوشگل بود.بازم از این داستانب بذار.
سلام دوسییییییییییییییییی.خیلی داستان قشنگی بود.بازم از این داستانا بذار.
سلام ثمین عزیزم اره واقعا جالب بود ممنون
دلم واست تنگ میشه واقعا هم اتاقی گلی بودی
امیدوارم دوران دانشجویی خوبی داشته باشی بای بای
ثمین جان متن خیلی قشنگی بود.از نظرت ممنون.
salam samin jan vaghean ghashang bood.merc.
متن زیبایی بود.ثمین جان ممنون.
ba salam Samin jun.vaghean matne ghashangi bood,
talangori bood ta az in fazaye khafeye weblog biroon biaym...ba tashakor az shoma dooste aziz
سلام من آخر نفهمیدم ثمین بگم یا سید محمد به هر حال دوست عزیزوب خیلی با حالی داری و در بهتر شدنش بکوش عالی بود داستانک خوبی بود ایشالله که موفق باشی از اینکه به وبم اومدی و نظر دادی نهایت تشکر را دارم اگه تشکرم دیر شد ببخش
چرا غریبه ها رو تو وبلاگ راه میدید؟

خیلی بدهاااااااااااااااااااا
منتسب به گلستان سعدی :
منت خدای را عزوجل که زن را قند و عسل قرار داد
همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزید رحمت
هر لنگه کفشی که بر سر ما می خورد مضر حیات است
و چون مکرر فرود آید موجب ممات
پس در هر لنگه کفشی دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخی واجب
مرد همان به که به وقت نزاع، عذر به درگاه نساء آورد
ورنه زنش از اثر لنگه کفش، حال دلش خوب به جا آورد ...
حالا شما بلد باش با هاش چه طوری برخورد کنی تا لنکه کفش نوش جان نفرمایی.