هاجر صفتان لطف خدا یافتهاند
از مروه جان تا به صفا تاختهاند
در چشمه پر شکوه آب زمزم
عشقی ابدی ز بهر خود ساختهاند
در طوف طواف حاجیان میگفتند
لبیک خدا و زنگ دل میشستند
در پهنه بیکران بیت معبود
خاک ره دوست با مژه میرفتند
در حِجْر چه مهجور و پریشان حالند
هاجر صفتند ز سوز دل مینالند
در محضر اللّه به لطف سبحان
با دور شدن ز خود بسی خوشحالند
دوست و همکلاسی عزیز سرکار خانم محمدی نژاد بازگشت عارفانه شما را از سرزمین نور و وحی تبریک می گوییم.
بنده خدایی یک شب موقع برگشتن از ده پدریش تو شمال طرف جاده اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه!
خودش اینطوری تعریف میکنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد.
وسط جنگل، داره شب می شه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یه کمی با موتور ور رفتم دیدم نه از موتور ماشین سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل...