انتظار تا دیدنت ای دوست...

عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظرست تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم 

.......................................................................................

 با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام

ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی

کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است

ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما ؟!
  

...........................................................................................

فردا روز اوست...  

برای آمدنش دعا کنیم...!!

نظرات 13 + ارسال نظر
N.Zandbaf 1390/12/11 ساعت 06:20 ب.ظ

خیلی قشنگ بود واقعا از این شعر خوشم میاد
به امید ظهور هر چه زودترشان

A.Gholampour 1390/12/11 ساعت 06:23 ب.ظ

مرسی از شعر زیبات
اللهم عجل الولیک الفرج...

R.Sharaie 1390/12/11 ساعت 06:27 ب.ظ

بیا ای آفتاب صبح امید که در شام شب هجران اسیرم
ممنون از پستای جالبی که میذاری

[ بدون نام ] 1390/12/11 ساعت 09:51 ب.ظ

شاید این جمعه بیاید شاید... شاید...
پرده از چهره گشاید شاید... شاید...

بصیری فرد 1390/12/11 ساعت 10:25 ب.ظ

هنوز پر از وضویم من... به قداست بی نظیرت سوگند، نگاهم برای دوری ات بارانیست. خیس خیس... سجاده ام پر از مریم شده و کمی از عطر گل انبیا، تمام مرا معطر کرده است. به بزرگی ات قیام کرده ام و دستانم پر از قنوت است. به رکوع که رسـیـدم نشــانـت خـواهـم داد تـرسـم را... این که چقدر از زمان بـــی حضـورت می ترسم. گلدان شمعدانی ها را با چند شاخه گل نرگس کنار پنجره گذاشته ام... پنجره ها بازند... و هیچ پرده ای مانع رسیدن نور نیست... با همان روشنائی بی ریایت چراغانی مان کن

Reza.A 1390/12/11 ساعت 10:28 ب.ظ

شاید این جمعه بیاید شاید.... شاید
آی دلم میخواااااد شنبه بیاد که رو همه کم شه

عزیزیان 1390/12/11 ساعت 10:36 ب.ظ

من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم
از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم
رها کن صحبت یعقوب و دوری و غم فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
ازین که باز عاشورا شود تکرار می ترسم

میلاد زمانی 1390/12/11 ساعت 10:53 ب.ظ

با توام ای دشت بی پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده های انتظار ما چه شد؟
آشنای" لا فتی الا علی" اینجا کجاست؟
صاحب" لا سیف الا ذوالفقار "ما چه شد؟
چهارده قرن است، چهل منزل عطش پیموده ایم
التیام زخم های بی شمار ما چه شد؟
چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده امیدوار ما چه شد؟
ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟
باز ای"موعود" بی تو جمعه ای دیگر گذشت
کُشت مارا بی قراری! پس قرار ما چه شد؟
می نشینیم تا ظهور سرخ مردی سبز پوش
آن زمان دیگر نمی پرسیم بهار ما چه شد؟

F.A 1390/12/11 ساعت 11:48 ب.ظ

sahar ali bud vaghean niyaz dashtim tu weblog az in mataleb bebini, be omide zohur

اقایاری 1390/12/11 ساعت 11:57 ب.ظ

تقصیر من است اینکه کم می ایی هرگاه شدم اسیر غم می ایی این جمعه وجمعه های دیگر حرف است ادم بشوم سه شنبه هم می ایی

Sheitoonak 1390/12/12 ساعت 08:45 ب.ظ

آه بازاین دل سرگشته ی من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بودوتمنای دو دوست
ازمون بودوتماشای دوعشق...
درزمانی که چوکبک
خنده می زدشیرین
تیشه میزدفرهاد!
نتوان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نتوان کرد ز بی دردی شیرین فریاد
کارشیرین به جهان شوربرانگیختن است
عشق درجان کسی ریختن است
کارفرهادبرآوردن میل دل دوست
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه درآویختن است
رمزشیرینی این قصه کجاست؟
آنکه آموخت به ما درس؛محبت می خواست
جان چراغان کنی ازعشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودت هرنفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
حالا به نظرشما می رسیم یانمی رسیم؟
فکربدنکنین منظورم وصال امام زمان بووووود!!

[ بدون نام ] 1390/12/16 ساعت 12:35 ق.ظ

اقای سید سید محمدرضا علوی لطفا با مقدسات شوخی نکن.

[ بدون نام ] 1390/12/18 ساعت 10:04 ب.ظ

چیکاره بچه دارین؟!
بذارین برای خودش خوشحال باشه منظورم آقا رضاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد