دست مادر را ببوس!

یه پسری بود و یه مادری داشت مثل همه ی مادر ها ولی مادر این پسر یه چشم نداشت.

پسر یه روز دیر میاد خونه و مادر براش غذا میبره مدرسه ولی پسر بهش فهموند که نمیخواد بقیه بفهمن اون مادرشه. غذا رو نگرفت و با بی محلی رفت.

.

 

ـ تو همونی هستی که تو بچگیات مامان برات مداد رنگی خرید و با کثیف کردن در ودیوار ازش تشکر کردی

 

ـ همونی که موقع زن گرفتنت بهت گفت کسی رو سراغ داری یا نه و تو هم با گفتن این که تو کارای من دخالت نکن ازش تشکر کردی

 

ـ تو جشن فارغ التحصیلی از دانشگاهت با گفتن منو با دوستام تنها بذار دست بوسش شدی

 

ـ وحالا مادر تو یه شهر دور زندگی میکنه و برای دیدن نوه هاش میره به خونه ی پسر و...

تو هم با گفتن گمشو برو بچه هامو ترسوندی جوابشو میدی ولی اون در جواب میگه ببخشید اشتباه زنگ رو زدم.

 

حالا از بقیه می شنوی که اون مرده و فقط برات یه نامه نوشته که توش گفته: 

 

پسر عزیزم تو توی زمان بچه گی ات یه تصادف داشتی و باعث شد یکی از چشماتو از دست بدی و من تحمل اینو نداشتم به خاطر همین چشممو با تموم وجودم به تو تقدیم کردم!!! 

دوستت دارم پسر عزیزم...

آره حالا ناراحتی ولی دیگه دیر شده و تو همه ی فرصتاتو از دست دادی  

...........................................................................................................  

فرصت را دریاب!!

نظرات 8 + ارسال نظر
دوست جون 1391/02/08 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام سحری سحر یعنی تو واقعا اگه خانم محمدی نژادتوپست خدا وگنجشک کوچک برات نظرنمیذاشت حالا حالا نمیومدی!!!؟حتی به خاطر ما؟

سلام دوست جان!
همه دوستانم برای من ارزشمندند اما قبول کنید خانم محمدی نژاد شایسته احترام ویژه ای هستند. بابت این غیبت عذرخواهی میکنم و انشاالله بهتر از قبل در خدمتتون باشم.

من!! 1391/02/09 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام سحر جوووون!!
مرسی خیلی تاثیرگذار بود کاری کردی دلم واسه مامانم تنگ بشه.........
ما خیلی وقته منتظر شما بودیماااااااا!

آوا 1391/02/10 ساعت 01:50 ب.ظ

سحر خداییش چقدر این کلمه مادر قشنگه!!

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

[ بدون نام ] 1391/02/10 ساعت 07:59 ب.ظ

صبح و شب پیرو فرمان توام مادر جان چون که پرورده دامان توام مادر جان گر چه امروز قوی پنجه و نیرومندم من همان کودک گریان توام مادر جان

... 1391/02/11 ساعت 05:23 ب.ظ

تشکر.خیلی زیبا بود.

کسی در همین نزدیکی... 1391/02/11 ساعت 06:28 ب.ظ

درود!
علاوه بر اینکه مطلب زیبایی بود شعری هم که در پاسخ ( آوا ) گذاشتید بی نظیر بود.
موفق باشید.

سلام
متشکرم بله این ابیات رو میشه یکی از کم نظیرترین اشعاری دانست که شاعران سبک نو در وصف مقام مادر سروده اند. ( سراینده این شعر فریدون مشیری ست)
به عنوان راهنمایی اگر به اشعاری با این موضوع علاقه مند هستید توصیه می کنم شعر ( مادر ) شهریار را مطالعه کنید.

sharifi 1391/02/12 ساعت 12:21 ق.ظ

خداوندازیباترین لحظه هارانشیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش رابه خاطرمن ازدست داده است....مادردوست داشتنی ترین چیزدرهستی انسان.

sharifi 1391/02/12 ساعت 08:25 ب.ظ

ببخشید نصیب.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد