ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
خدایا خیلی ها دلم را شکستنه اند...
دیگر طاقت ندارم...!!!
بیا یک شب به سراغشان برویم!!!!!!
من نشانت می دهم،
و تو یکی یکی..
ببخششان...!!
من
این "سکوت غمگین" را
با هزار "هیاهوی شیرین"
عوض نمی کنم
چرا که مرا با خود می برد
تا آسمان...
تاخدا...
سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست! شاید کسی دارد خفـــــه میشـــودپـشت ِ یـک بـغـض...
سحرجان محشربود.عالی عالی.
متشکرم عزیزم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
قابل نداشت
کــــــــــــــــابــــــــــــــــــــوی !!!!!!!!!!!!
مــےدانـــے
اَگــَـر هَنـوز هَمـ تـو را آرِزو مــےکُنَمـ
براے بــے آرزو بـودَטּ مَنــ نیستـــ !!!
شایـَـد آرِزویــے زیبـاتـَـر اَز تــ ــو سُراغ نَدارَمـ …
تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم…!
ey baba inja che khabareeee engar inja hame asheghan albate zaminiiii
داستان آینده ی یک دختر بچه ی خیابونی
تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!
نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم…
بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم
فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...