مرا دیگر انگیزه سفر نیست.مرا دیگر هوای سفری بهسر نیست.
قطاری که نیمشبان نعرهکشان از ده ما میگذردادامه مطلب ...
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد...
ادامه مطلب ...
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهارطرفشزیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغولزنده ها و مرده هاهستند از کنارم می گذرند.
دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود کنکور = گذرگاه کاماندارا دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13 بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها امتحان میکروب!!!! = کشتار بیوجرسی امتحان میان ترم = زنگ خطر امتحان پایان ترم = آوار لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی استادان = این گروه خشن
ادامه مطلب ...
شیطان به حضرت یحیی گفت : می خواهم تو را نصیحت کنم !
حضرت یحیی فرمود : من میل ندارم ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند .شیطان گفت :مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند :....
پیش از این ها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس و خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور