سفر من و خدا با دوچرخه!

manokhoda.jpg


زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این که دست از رکاب زدن بردارد.

اوایل، خداوند را فقط یک ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه که همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌کند تا بعداً تک تک آنها را به‌رخم بکشد. به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند که من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یک خدا که مثل مأموران دولتى. ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود که حس کردم زندگى کردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یک جاده ناهموار! اما خوبی اش به این بود که خدا با من همراه بود و پشت سر من رکاب مى‌زد. آن روزها که من رکاب مى‌زدم و او کمکم مى‌کرد، تقریباً راه را مى‌دانستم، اما رکاب زدن دائمى، در جاده‌اى قابل پیش بینى کسلم مى‌کرد، چون همیشه کوتاه‌ترین فاصله‌ها را پیدا مى‌کردم.

یادم نمى‌آید چه کسی بود که به من گفت: جاهایمان را عوض کنیم، ولى هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سر او رکاب مى‌زدم. حالا دیگر زندگى کردن در کنار یک قدرت مطلق، هیجان عجیبى داشت. او مسیرهاى دلپذیر و میانبرهاى اصلى را در کوه ها و لبه پرتگاه ها مى شناخت و از این گذشته می‌توانست با حداکثر سرعت براند، او مرا در جاده‌هاى خطرناک و صعب‌العبور، اما بسیار زیبا و با شکوه به پیش مى‌برد، و من غرق سعادت مى‌شدم. گاهى نگران مى‌شدم و مى‌پرسیدم، «دارى منو کجا مى‌برى» او مى‌خندید و جوابم را نمى‌داد و من حس مى‌کردم دارم کم کم به او اعتماد مى‌کنم. به زودى زندگى کسالت بارم را فراموش کردم و وارد دنیایى پر از ماجراهاى رنگارنگ شدم.

هنگامى که مى‌‌گفتم، «دارم مى‌ترسم» بر مى‌گشت و دستم را مى‌گرفت. او مرا به آدم‌هایى معرفى کرد که هدایایى را به من مى‌دادند که به آنها نیاز داشتم. هدایایى چون عشق، پذیرش، شفا و شادمانى. آنها به من توشه سفر مى‌دادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما، سفر من و خدا. و ما باز رفتیم و رفتیم... حالا هدیه ها خیلى زیاد شده بودند و خداوند گفت: «همه‌شان را ببخش. بار زیادى هستند. خیلى سنگین‌اند!» و من همین کار را کردم و همه هدایا را به مردمى که سر راهمان قرار مى‌گرفتند، بخشیدم و متوجه شدم که در بخشیدن است که دریافت مى‌کنم. حالا دیگر بارمان سبک شده بود. او همه رمز و راز هاى دوچرخه سوارى را بلد بود. او مى‌دانست چطور از پیچ‌هاى خطرناک بگذرد، از جاهاى مرتفع و پوشیده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز کند، من یاد گرفتم چشم‌هایم را ببندم و در عجیب‌ترین جاها، فقط شبیه به او رکاب بزنم، این طورى وقتى چشم‌هایم باز بودند از مناظر اطراف لذت مى‌بردم و وقتى چشم‌هایم را مى‌بستم، نسیم خنکى صورتم را نوازش مى‌داد. هر وقت در زندگى احساس مى‌کنم که دیگر نمى‌توانم ادامه بدهم، او لبخند مى‌زند و فقط مى‌گوید: رکاب بزن!

با خدا باشید

نظرات 4 + ارسال نظر
sheitoonak 1390/12/24 ساعت 10:45 ب.ظ

مرگ من روزی فراخواهدرسید
دربهاری روشن ازامواج نور
درزمستانی غبارالودو دود
یاخزانی خالی ازفریادوشور
مرگ من روزی فراخواهدرسید
روزی از این تلخ وشیرین روزها
روزپوچی همچوروزان دگر
سایه ای ز امروزها دیروزها
دیدگانم همچودالان های تار
گونه هایم همچومررهای سرد
ناگهان خوابی مراخواهدربود
من تهی خواهم شدازفریاددرد
می خزندارام روی دفترم
دست هایم فارغ ازافسون شعر
یادمی ارم که دردستان من
روزگاری شعله می زدخون شعر
خاک می خواندمراهردم به خویش
میرسنداز ره که درخاکم نهند
اه شایدعاشقانم نیمه شب
گل به روی گورغمناکم نهند
بعدمن ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های ناشناسی می خزند
روی کاغذهاودفترهای من
دراتاق کوچکم پامی نهد
بعدمن بایادمن بیگانه ای
دربرائینه می ماندبه جای
تارمویی نقش دسی شانه ای
می رهم ازخویش و می مانم زخویش
هرچه برجامانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
درافق هادوروپنهان می شود
می شتابند ازپی هم بی شکیب
روزهاوهفته هاوماه ها
چشم تودرانتظارنامه ای
خیره می ماندبه چشم راه ها
لیک دیگرپیکرسردمرا
می فشاردخاک دامنگیر خاک
بی تو دورازضربه های قلب تو
قلب من می پوسدانجازیرخاک
بعدهانام مراباران و باد
نرم میشویند ازرخسارسنگ
گورمن گمنام می ماندبه راه
فارغ ازافسانه های نام وننگ...
فروغ فرخ زاد

[ بدون نام ] 1390/12/24 ساعت 11:52 ب.ظ

fogholade ghashang bood.khoda tanha dalil zendegi mane

سحر زندی 1390/12/25 ساعت 06:38 ب.ظ

خدای من...
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را ........... کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

[ بدون نام ] 1390/12/27 ساعت 12:37 ق.ظ

فوق العاده بود.
شیطونک شعری هم که گذاشتی خوب بود.
بعضی از شعرای فروغ خیلی قشنگه!

*بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد