تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

ضمن سلام و تبریک آغاز ماه ربیع الاول  شما رو به مطالعه مطلب طنز  زیر دعوت میکنم!

دوش ما را مهمانی بودندی از آشنایان دور،مهمان را طفل ذکوری بود گندم گون، سه یا چها ر میزد، اما به یقین سالش از چهار فزون نبودی...

به قول اهل باستان لسان او گویا ورمی داشتی چند، چون کلمات را بس نمک گونه ادا کردی، اما مادرش اظهار داشتی که بندچه زبانش به کف دهان اتصال داشتی و دادندی همین پار طبیبی آن را بچیدی  وضع گفتار کودک بهبود یافتی...

القصه!

(ادامه داستان را از ادامه مطلب حتما پیگیری کنید...!!)

این طفل که گویا پیوندی نیز با شیاطین داشت (از باب شیطنتش عرض می کنم خدمتتون) به هیچ وجه آرام نگرفتی و والدین خود را بس به شرم انداختی، از این رو ما نیز کلافگیمان بس غالب شد و ناگزیر از هربه و صلاح همیشگی در برابر اطفال بی گناه بهره جستی و اظهار داشتی که (ببین من دکترما...!! اذیت نکن وگرنه میرم آمپول میارما!)

احساس کردمی که چشمان کودک برقی زدی و سکوتی چند او را فراگرفتی، از این رو در دل شعفی بلاوصف احساس کردمی که گویا حیله ام سوار گردیدندی و کودک سکوت پیشه کردی،

اما...

به دقیقه ای هم نکشیدی که باز طفل شروع کردندی به ورجه و وورجه که ناگهان حقیر از کوره بجستی  و آمپولی از جعبه دارو بیرون کشیدی و جهت تهدید جدی تر طفل به سوی او روان گشتی، طفل مذکور با دیدن آمپول به ناگه فریادی کشیدی( از سر چی بماند) که همگان گمان کردی که وی حال ازهوش برفتی اما لختی بعد شروع کردندی به بالا و پایین جهیدن و در مقابل تهدیدهای هرچه جدی تر من که الان آمپول زدندی تو را، هی خنده های مستانه سر دادی و دست خود را هی به پیش آوردی که هووورا هووورا آمپو... آمپو... ( تو راست میگی برو آمپول رو درست تلفظ کن فسقله...)

بلی دانستندی که حرف کودک این بودی که : هوررا هوورا آمپول آمپول ، لطفا به دست من آمپول بزنید...!!! ( د حالا بیا درستش کن...!)

حقیر که به دلیل عدم ترس طفل از آمپول و تهور و بی باکی وی از شدت خشم بر خود می ژکیدم، از وی دور شدندی تا نکند از خشم به حقیقت آمپول را در جاییش فرو کردی...!

همی راه افتادی که ناگه کودک در پی من روانه شدندی و هی عربده بزدی که : مامان مامان آمپو آمپو بگو آمپو بده...!! ( ای که هرچی....!!!)

و تا پایان شب که طفل و خانواده مکرمش رفع رحمت( دقیقا خودم رحمت نوشتم!!!) بکردی او هی دور من چرخیدندی و آمپو آمپو کردی....

و مرا می گویی؟؟!!

فاصله ام دو قدم تا گریه.....................!!!

.........................................................................

به اطلاع کلیه اطباء محترم می رساند که هیچوقت اطفال اهم از بیمار و الخصوص سلامت را با آمپول تهدید نفرمایید!

حتی شما دوست عزیز...!

........................................................................
بچه هم بچه های قدیم ... واللللللا!!

........................................................................

و در اخر هم تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد....

نظرات 3 + ارسال نظر
samira 1391/10/24 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام خیلی خوب وبامزه ودوست داشتنی بود ممنونم ازتون

سلام
ممنونم

پزشکی 91فسا 1391/10/30 ساعت 01:09 ق.ظ

خیلی بامزه بود.از اینکه موجبات شادی مارا فراهم آوردندی متشکریم

خواهش کردندی

گل گندم 1391/10/30 ساعت 02:08 ب.ظ

bache ham bachehaye ghadim!

ma ke hanooz ke hanooze az ampool mitarsim!

vali khodayish khoob sare karet gozashta!

بله دقیقا بچه هم بچه های قدیم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد