دندانپزشکی هنرمندانه...

آثار هنری ساخته شده با دندان!!...

ادامه مطلب ...

کارآفرین نمونه!!!!!!!!!

 

منتظر پیشنهادات کارآفرینی خلاقانه شما برای قشر دندانپزشک هستیم!

یک شهریور انتخاب واحدی برای روزهایی جدید

بیا یه هم قول بدهیم همکلاسی


بسم الله الرحمن الرحیم...


(چقدر امیدوار و دلگرم کننده است این کلام سحرآمیز)


سلام


امروز یکم شهریور ماه سال یک هزار و سیصد و نود و یک بود...


من، تو و او امروز اولین گاممان را برداشتیم تا دومین سفرمان را با هم آغاز کنیم ...


سفری به سوی...  


هرکجا را  دوست داری مقصد بگذار ...


ما هر یک  شاید با هدفی متفاوت از دیگری پا در این سفر نهاده ایم...



ادامه مطلب ...

جان آذربایجان...


باز لـــرزید
تمام جانم ،
با تو لـرزید ،
با تو که کودکت را ،
زیــــــــــــــــر آوار ،
جستجو می کردی ،

ادامه مطلب ...

شاید بی مناسبت نباشد! (زلزله)

در سال 1989 زمین لرزه هشت و دو ریشتر بیشتر مناطق آمریکا را با خاک یکسان کرد و در کمتر از چند دقیقه بیش از سی هزار کشته بر جای گذاشت.

در این میان پدری دیوانه وار به سوی مدرسه پسرش دوید اما با دیدن ساختمان ویران شده مدرسه شوکه شد.با دیدن این منظره دلخراش یاد قولی که به پسرش داده بود افتاد: پسرم هر اتفاقی برایت بیفتد من همیشه پیش تو خواهم بود و اشک از چشمانش سرازیر شد.



با وجود توده آوار و انبوه ویرانی ها کمک به افراد زیر آوار نا ممکن به نظر میرسید اما او هر لحظه تعهد خود به پسرش را به خاطر می آورد.



ادامه مطلب ...

مردباش چون علی...!


این شبها که صدای دسته سینه زنی از دور می آید و با هر ضربه دمامشان گویی قلبمان از جا کنده می شود کاش شروع کنیم با دل خودمان زیرگوشی نجوا کردن!

علی...

علی...

علی...

این اسم خیلی بزرگتر از بغض است...

این اسم خیلی بزرگتر از اشک و آه و گریستن ها تا سحرگاه است...

ولله!!

به نام با هیبتش سوگند که این همه سختی را به جان نخرید که فقط اشک چشمانت او را بشناسد...


ادامه مطلب ...

چند تصویر دیدنی!!!

به نظرم دیدن چند تصویر زیر هرچند خیلی ربطی هم بهم ندارند اما خالی از لطف نیست!!



 

گاو: ببخش!... نمی‌دونستم دردت می‌گیره. بیا دیگه! زشته جلوی اینا، آبروریزی نکن. پاشو دیگه لوس نونور!

ادامه مطلب ...

کجای آسمان را دعا...


آنگاه که غرور کسی را له میکنی...


آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران میکنی...


آنگاه که شمع امید کسی را خاموش میکنی...

ادامه مطلب ...

داستان غم انگیز بچه عقابی که باور کرد خروس است...

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد.بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید.

یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد...


ادامه مطلب ...